31/

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

چای و شکلات به دست مچاله میشم روی مبل جلوی تی وی و میزنم شبکه رادیو جوان . نوچ ! آهنگاش به دلم نشست :/ میزنم همون جم فود همیشگی و یه قلوپ از چایمو میزنم تو رگ :| از سمت چپی که نشستم صدای ویز ویز مگس میاد . سرمو برمیگردونم ولی اثری ازش نیس :| . چندین بار برگشتم ولی نبود که نبود :/ یه گور باباش میگم و بقیه چای و شکلاتمو میخورم ! میزنم رادیو جوان و تا انگشتم میرهـ روی کنترل برای زیاد کردن صدا ، زنگ خونه رو میزنن . شِت :| درو باز میکنم ،  لیوانُ میذارم توی مطبخ و تی وی رو خاموش میکنم و مسیر لونه مو طی میکنم D: ده مین بعد تصمیم میگیرم به قصد سر به سر گذاشتن مادر ، آهنگِ مهستی رو پلی کنم و با آخرین حد صدا بزنم بیرون از لونه و رخی به اهلِ خانه نشون بدم :> . "تمامِ خوبا یک طرف تو یک طرف عزیزززم ، عزیزم" 31/...ادامه مطلب
ما را در سایت 31/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khafgi بازدید : 50 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 22:58

چهارتا سیب زمینی آب پز کردهـ دور هر کدوم فویل پیچیدهـ میگه شام سیب زمینی تنوری درست کردم :| ! مادرِ من حال نداشتی غذا درست کنی دیگه چرا مارو خر فرض میکنی آخه فدات شم :| . خلاصه که یه نگاهـ به سیب زمینی ها میکردم و یه نگاهـ به افق :)) خلاقیت موج میزنه اصن 

31/...
ما را در سایت 31/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khafgi بازدید : 53 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 22:58

با صدای مزخرفِ آلارم گوشی یک چشمشو به زور باز کرد . صدا را خفه کرد و چشماشو بست . توی دلش به زمین و زمان فوش میداد که چرا هر روز صبح زود باید بیدار بشه . با چشم بسته و اخم غلیظ و سر و وضع به هم ریخته اتاقشو به مقصد wc ترک کرد . زیر لب همچنان بد و بیراهـ میگفت . به هر جون کندنی بود با آب ولرم صورتشو شست و چشماشو نصفه و نیمه باز کرد و یه اخم گندهـ از آینه به خودش کرد و برگشت توی اتاقش ! طبق هر روز حاضر شد و به راهـ افتاد . " تکرار غریبانه ی روزهایم اینگونه میگُذَرَد :| خیلی هم بی اعصاب و خوابالو /:) دهن همه ی کلاس های سرِ صبح را گایش :) "  31/...ادامه مطلب
ما را در سایت 31/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khafgi بازدید : 52 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 22:58

چند وقتی هست که دانشگوهـ شروع شدهـ . ترم خوبی نیس !  هم درسا مزخرف شدهـ و هم مثل مدرسه هر روز هفت صبح کلاس دارم ! (هرچند همش در حال پیچوندنم D: ) ولی دارهـ میگذرهـ مثل اون دوازدهـ سال مدرسه !  یا مثل چندین ترمِ گذشته :) .  راستش وقتی به این گذر زمان فکر میکنم با خودم میگن  " شِت :| یعنی این همه از عمرم گذشته یا شوخیه؟ :| " .  اون موقعس که یه عالمه حس هجوم میارن سمتم ! خوشحالی ، ناراحتی ، استرس ، نگرانی ، هیجان . غرق میشم توی روزها و ماه ها و سال های از دست رفته م و زیر لب میگم : واقعا به اندازهـ ی این سال ها زندگی کردم ؟  و بعد یه "نه" ی گندهـ توی ذهنم روشن و روشن تر میشه و تهش من میمونم و یه پوزخند روی لبام :) 31/...ادامه مطلب
ما را در سایت 31/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khafgi بازدید : 57 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 22:58

سه چیز توی دنیا بالاترین لذت و آرامش رو دارهـ ! خوردن ، خوابیدن ، دستشویی کردن D: . بقیه لذت ها توی جیبِ این سه تا جا دارن :>

31/...
ما را در سایت 31/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khafgi بازدید : 50 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 22:58

واقعا نمیفهمم مردم چجوری میتونن پی اماشونو دیر سین کنن :| من هزاران هزار بار با خودم عهد بستم که مثلا فلانی پی ام داد حق نداری تا بیس و سه مین سین کنی ، ساعت ها میشینم امر و نهی میکنم به خودم ولی تا طرف پی ام میدهـ مثل بختک توی صفحه چتشم و در حال تایپ :| . والا من اگه انقد صبر و حوصله داشتم کنکورمو دَهـ بیس سی چِل نمیکردم :| . بعد حالا مثلا مگه طرف چه خری هس که من انقد وقت بذارم براش و کلی دودوتا چهارتا کنم واسه تایمِ جواب دادن و سین کردنش ! جمع کنید این بازیِ کثیف رو :|

31/...
ما را در سایت 31/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khafgi بازدید : 59 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 22:58

دراز کشیدم روی تخت و زل زدم به یه نقطه ی نامعلوم توی تاریکیِ اتاق . از سمت چپ و بیرون از پنجرهـ صدای برف و بارونو میشنوم ! قبلا عاشق این هوا بودم ولی چند سالی میشه که خیلی از این صدای بارش میترسم ! با اینکه از شدت خستگی رو به موتم و چشمام به زور بازهـ ولی دارم به این فکر میکنم که اگه همین الان یهویی زلزله بیاد باید چیکار کنم :| . با خودم میگم توی کوتاهـ ترین زمان ممکن دوتا پتوی روم و کوله پشتی و گوشی و چند تا لباس از پشت درِ اتاق برمیدارم و به اخوی هم با بلند ترین صدای ممکن میگم چندتا پتو بردارهـ و از مطبخ چندتا شکلاتِ بسته ای و بطری آب و هرچیز دیگه ای که دم دستم بیاد بردارم و دوتایی بریم وسط کوچه :| . و خوش بینانه به این فکر میکنم که حتما به کوچه میرسیم و زندهـ میمونیم :| 31/...ادامه مطلب
ما را در سایت 31/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khafgi بازدید : 56 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 22:58

پرونده به دست از ماشینِ آموزشگاهـ اومدیم بیرون ! تا تَه کوچه دخترهـ هی حرف میزد نمیتونستم دقیق بفهمم چی شدهـ :| ازش خدافظی کردم و به سمت کوچه پایینی رفتم ... یه قدم... دو قدم... دیدم دوستم جلوتر وایسادهـ! دیگه نفهمیدم چی شد. من بدو اون بدو =)) خودمو کنترل کردم که فقط جیغ نکشم، رسیدیم به هم، پریدم بغلش  ... فقط گفتم قبوول شدم قبوول شدم :)) و اینچنین شد که بعد از دو سال رفتن و اومدن و پشت گوش انداختن و چند بار رد شدن، امتحان شهریِ رانندگی رو قبول شدم. شاید توی این دو سال بهترین اتفاق بود برام :) . حالا یارُم بیاع دلدارُم بیاع :> 31/...ادامه مطلب
ما را در سایت 31/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khafgi بازدید : 57 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 22:58

قابلمه رو با یا قاشق برداشتم و همون وسطِ مطبخ نشستم . چراغو روشن نکردم ولی یه نورِ کمی از سالن ، مطبخ رو روشن کردهـ بود D: . مشغولِ خوردن شامِ عزیزم شدم که یهو دیدم از سمتِ چپم به فاصله خیلی کم یه سوسکِ زشت به سمتم اومد و قصد داشت بهم حمله کنه :| قابلمه رو برداشتم و با شجاعتِ تمام و عربدهـ کشان پا به فرار گذاشتم و خودم رو نجات دادم /:) . هرچند همه ی اینا ساخته ی ذهنم بود و فقط یه لحظه یه سایه دیدم و همینطور که مشغولِ غذا خوردن بودم با خودم فکر کردم اگر واقعا سوسک بود همچین کاری میکردم D: .

31/...
ما را در سایت 31/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khafgi بازدید : 48 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 22:58

اگر میتونستم چیزی رو کشف کنم یا بسازم ، حتما دارویی برای رفعِ دلتنگی میساختم :) . چون میدونم خیلی از آدمای دنیا ، از دست رفته ای دارن ، یه از دست رفته ی دوست داشتنی که شب و روز توی خیالشون با اونها زندگی میکنن :) . این آدما زندهـ بودنشون شدهـ بر پایه ی دلتنگی و بی قراری ...!  راستی ، مقصر این همه دلتنگی که دنیا رو پر کردهـ کیه ؟ 

31/...
ما را در سایت 31/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khafgi بازدید : 57 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 22:58